لبِ تیـغ | سرآغــاز


هَفـت مُقـــدس


 

با نام و یاد او که قریب ، اما غریب است ...
.

و شروع عشق ما ... با تضادی بیش نبود ...!
داستانی متفاوت ...
داستانی از جنس تنهایی ، از جنس غم ، از جنس سرخوردگی یک دختر ، از جنس عذاب ، ترس ،ودلتنگی ...
از جنس لطافت یک مرد
عاطفه و احساس پاک یک مرد
داستانی از جنس عشقی پـــاک و نایاب .
در روزگارِ غم ..


.:. لبِ تیــغ .:.
زهرا طاهری

***

چکیده ای از داستان :

شب سردی است و من افسرده، راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده، می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها، سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها، فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من، قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من، اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل، وای این شب چقدر تاریک است
.
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
.
مثل اینست که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

.
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است

***

خلاصه :
همه چیز از یک شب بارانی شروع شد. شبی سرد و غریب! برای برخی شب، شبِ عشق بود و خلوتِ عشق.
اما برای برخی دیگر، که طعم تلخ تنهایی و غم را چشیده بودند، مزه ی شوری اشک را می داد...
همه چیز از یک نگاه ساده شروع شد. از یک کنجکاوی بس غریب! شبی که پرده از راز یک گردنبند قدیمی و کهنه برداشته شد نیز، یک شب بارانی بود! ماجراهایی از جنس غم، گریه، اندوه، جدایی، انتظار و عشق؛ در طول یک سال.
با شروعی از یک شب سرد بارانی، در غربتی غریبانه...
و پایانی عاشقانه نیز در یک شب بارانی .



***
می نویسم ... با احساس . با تمام وجودم . تا حد مرگ روی این رمان کار میکنم
قصدم چاپ نیست . اما ... شاید ... !
پیشاپیش از تمام کسانی که من رو همراهی می کنند تشکر می کنم .
این رمان سفارشیه . تقدیم میشه به یکی از بهترین دوستهام.
انشاالله !
***
ژانر : اجتماعی ، عاشقانه
***
نوع نگارش : سوم شخص
***
شخصیت های اصلی :
رَهام شاهد
عادل شریفات

رامتین صدر
***
و در اخر...
کپی کردن بدون اجازه رسمی از نویسنده ( در نود هشتیا یا وبلاگم ) غیر قانونی تلقی می شود و فرد مورد نظرطبق جرایم رایانه ای جریمه خواهد شد .



<-TagName->
ツ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,∎ 15:45∎هفت مقدس ...